sogoli

فقط یه ایرانی میتونه کند بودن رشد موهاشو بندازه گردن دست سنگین ارایشگر

***
فقط یه ایرانی میتونه اینو باور داشته باشه که اگه جفت راهنمای ماشین و روشن کنه، مجازه تو اتوبان دنده عقب حرکت کنه!

***

تنها ایرانیان که وقتی میخوان از خیابون رد شن به جا اینکه به چراغ عابر نگاه کنند
به ماشینا نگاه میکنن که کی خلوت میشه سریع رد شن!

***
فقط یه ایرانی میتونه پیتزا رو با دوغ ,نوشابه رو با آبگوشت, سبزی رو با کوکوسبزی,
و کالباس رو با نون سنگک بخوره!

***

فقط یه ایرانی میتونه جلوی خودپرداز بانک با دیدن جمله لطفا منتظر بمانید استرس رو
با بیشترین فشار تحمل کنه و با نگاهی ملتمسانه به دستگاه تو دلش بگه
که اگه پول نمیدی جون هرکی دوست داری کارتم رو بده و بعد از دیدن جمله دستگاه
در حال شمارش وجه می باشد به ناگاه آرامش تمام وجودش رو فرا بگیره دقیقا مثل
فرود موفقیت آمیز هواپیما اونم در فرودگاه مشهد !!!

***

فقط یه ایرونی میتونه اینجوری آشپزی کنه و به نظرش هم آخر برنامه آشپزیه!
آشپزی سامان گلریز: ماهیتابه چدنی دسینی رو میذارید روی گاز پنج شعله سامسونگ که با ضمانت سام سرویس عرضه میشه,یه کمی روغن لادن دوست تو و من رو بریزید توش و یا از کره اطلس طلایی استفاده کنید, دو تا هم تخم مرغ تلاونگ بندازید داخلش,اگر در حین کار خسته شدید میتونید از ماساژور شاندرمن استفاده کنید,دیدید که چه سریع یه غذای خوب آماده شد!
تا برنامه بعد همتون رو میسپارم به خدای بزرگ و بیمه سینا و ایران و دانا !!

***

فقط یه معلم ایرانی میتونه(البته از نوع اول دبستانی) بری ترسوندن دانش آموزاش و زود خوابیدن اونا بهشون بگه:من رفتارای شما رو تو خونه با دوربین میبینم!:)))

***
فقط یه کارخونه ایرانـــی می تونـــــه بهــــت یه بستـــــه هوا بــــده که توش چــند تا دوونـــه چیپس هم اشانتـــــــــیون باشــــــــه!

***
فقط یه کودک ایرانی وقتی میره تو صف نونوایی هرچی صبر می‌کنه می‌بینه همش آخره صفه!

***
اینجا ایران است یعنی:
ببخشید اتوبوس ۹:۳۰ ساعت چند حرکت میکنه؟

***

ببخشید کارت شارژ دو تومنی دارین؟ چنده؟

***
فقط یه ایرانی میتونه وقتی توی مهمونی یا عروسی آب خوردن گیرش نیاد،
قرص قندش رو با یک لیوان نوشابه بخوره!

+نوشته شده در جمعه 15 دی 1391برچسب:,ساعت16:50توسط hajar | |

 

وقتی در ایوان دلتنگی هایت می نشینی وقتی که پشت یک پنجره بارانی بی هوا شاعر

می شوی...

 

وقتی دیگر کسی برای شنیدن جمله هایت به اندازه لحظه ای فرصت

نمی گذارد...       

 

کسی هست که می شود به او پناه برد

 

کسی که شب دلتنگی را با او می توان قسمت کرد.

 

 تا چه وقت می خواهی یاسهایت را به ساقه گلهای گلدان های اتاقت پیوند بزنی؟

 

 تا چه وقت می خواهی در کوره راههایی که برای خودت ساخته ای قدم

برداری؟
نگاهت را از سنگفرشهای خیس و سرد کوچه های باران زده جدا کن.

 

 می توان از تاریکی ها گذشت  می توان خود را در کوچه های سبز دوباره

یافت.

  

یک نفر هست یک نفر که تا خواب دوباره چشمهایت با توست.

 

  

 

+نوشته شده در جمعه 1 دی 1391برچسب:,ساعت14:57توسط hajar | |

 

+نوشته شده در جمعه 1 دی 1391برچسب:,ساعت14:42توسط hajar | |

زن و مرد جوانی به محله جدیدی اسباب کشی کردند.
روز بعد هنگام صرف صبحانه زن متوجه شد که همسایه اش در
حال آویزان کردن رخت های شسته است.
 رو به همسرش کرد و گفت: لباس ها را چندان تمیز
نشسته است. احتمالا بلد نیست لباس بشوید شاید هم باید
پودرش را عوض کند.
 مرد هیچ نگفت.مدتی به همین منوال گذشت و هر
بار که زن همسایه لباس های شسته را آویزان می کرد،
او همان حرف ها را تکرار می کرد.
 یک روز با تعجب متوجه شد همسایه لباس های تمیز را
روی طناب پهن کرده است به همسرش گفت: یاد
گرفته چه طور لباس بشوید.
 مرد پاسخ داد: من امروز صبح زود بیدار شدم و پنجره هایمان
را تمیز کردم!

+نوشته شده در جمعه 1 دی 1391برچسب:,ساعت14:32توسط hajar | |